نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.
بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..
____________________
خـوشبختـی یعنـی
اشتیـاقِ دیـدنِ چشمهـایِ منـتـظـر و یـک خسـته نبـاشیـد از زبـانِ کسـی کـه بـا فکـرش
تمـام مسیـر را میـانبُـر زده ای
زنـدگـی یعنـی اگـر امـروز خنـده هـایـش کـم رنـگ شـد تـو بجـایِ او بخنـدی تـا خـدا فـردایتـان را رنـگیـن کـمـانـی کنـد...!
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:, | 13:55 | نویسنده : Lonely boy | نظر بدهید